بالاخره بعد از مدت ها فكركردن در مورد اين موضوع تصميم گرفتم شب شايگان را تو تختخودش بخوابونم. خودمم پايين تختش خوابيدم. وقتي از خواب بيدار مي شد. فكر مي كرد آوردمش توي تختش كه بازي كنه. خوشحال مي شد و مي خنديد و دنبال اسباب بازي ها مي گشت. بعد كه نور چراغ كمتر شد، وقتي بيدار مي شد خيييييييييلي مي ترسيد. اما من تا صداش در مي اومد بغلش مي كردم. خلاصه اون شب را خوابيد. راستي ما براي خوابيدن شايگان رو زمين از بس كه غلت مي زد، يك پتو و يك تشك پهن مي كرديم و براي اينكه زير دست و پا نره هم يك متكا اين طرف و آن طرف تشك تعبيه مي كرديم كه از همون جا دور بزنه. حالا تو تختش جا كم مي آورد به مانع كه برخورد مي كرد، گريه مي كرد. ...